سخني از بزرگان
سخني از بزرگان
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, توسط صابر |

 السلام علیک یا ابا صالح المهدی

اِنّا غَیْرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکم، ولا ناسینَ لِذِکْرِکم ، وَ لَو لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّواهُ ، وَ

اصطَلَمَکُمُ العداءُ .

فَاتَّقُوا اللهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا .

ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی‌ کنیم و یاد شما را ازخاطر نبرده ‌ایم که اگر جز

این بود گرفتاری ‌ها به شما روی می‌‌‌‌‌‌‌‌ آورد و دشمنان شما را ریشه ‌کن می‌ کردند .

از خدا بترسید و ما را پشتیبانی کنید .

سلام

این ماه نیز با اتفاقات زیبا منجمله آغاز امامت مولایمان امام عزیزمان که در حال

حاضر نیز از برکت وجود ایشان برخورداریم مزین گشته است .

این آغاز راه عشق نهائی ، بر شما سروران گرانقدر و دوستان عزیزم مبارک

راستی یه حادثه ائی شگرف برام رخ داده البته حادثه ها از بچگی با من بوده ولی

این یکی ، یه حادثه تازه رخ داده هست که براتون نقل می کنم به قول شما ها خبر

داغ داغ داغ :

پنج نفر از دوستان بودیم در یک برنامه دو سه روزه تو یکی از مکانهای مقدس با یکی

از دوستان روحانی عالمی که هر کدوممون البته خودم رو نمی گم در حد یک عالم

درست و حسابی به شمار می آمدیم بعد از انجام وظیفه قصد خروج کردیم و بالاخره

از صحبت در راه سیر می شدیم مگه البته راه که نه بیابان پر از برف و تا انتها سفیدی

خورشید خانم گرمای خوبی رو به نشر گذاشته بود ، نگو که در پشت پرده نقشه ها

برامون کشیده ؛ از برنامه ها در آینده که در کجا به هم ملحق می شیم و چی و چی

که وارد جاده فرعی شدیم ، ماشینی از قبل مهیا بود در میان برف سفید به زیبائی

برایمان دست تکان می داد نگو که ماشین هم در این نقشه دستی داشته ، عجب

روزگاری؛آرام آرام شروع به حرکت کردیم و آرام آرام خورشید خانم ما رو تنها گذاشت و 

پشت ابرهای سیاه مخفی شد ، بارش برف شروع شد درحد چند دقیقه برف و بورانی

سراسر آسمان و صحرا را گرفت و مقابل چشممان بسته شد گوئی دیواری از سپیدی

در جلو راهمان قرار گرفت و از این طرف نوبت ماشین بود که نقشش رو بازی کنه ، بله

راه نرفت و لیز خورد ؛ ماشین رو نگه داشته پیاده شدیم به محض پیاده شدن و کمی

جلو و عقب ماشین رفتن دیگه همدیگر رو نمی دیدیم صدا داشتیم ولی تصویر هم رو

نداشتیم ، فقط اینو بگم که برف که با لباسهامون برخورد می کرد یخ می زد و دیگه

برف و بوران واقعی ، کولاک که می گفتن همین بود باد از زمین جدامون می کرد وقتی

به مشکل ماشین رسیدگی می کردیم تو اون هوای عجیب !! در همین حین جاتون

خالی صدای دلنواز گرگهای گرسنه به گوشم رسید صدام رو در نیاوردم ، انگار با فریاد

هائی که همدیگر رو صدا می کردیم جا مون رو حدس زده بودند و شاید هم بوی آدمیزاد

به مشامشون رسیده بود بالاخره مشکل حل شدو سریع سوار شدیم کمی حرکت کردیم

اون هم به آرامی که جلو رو نمی دیدیم ماشین تو اون اوضاع،سربالائی رو دید و شروع به

ناله کرد که من می خوام لیز بخورم ، من می خوام لیز بخورم  !! نامی از ائمه نموند که

نیاریم ، بابا حرکت کن لیز نخور! مگه می شنید خلاصه پیاده شدیم و آروم آروم اومدیم به

پشت ماشین و شروع به هل دادن کردیم ای بابا مگه حرکت می کرد ما فقط دستامونو

می دیدم و با هم که هل میدادیم همدیگر رو نمی دیدیم ، کولاک بقدری بالا گرفته بود

که سوز سرما هم با هاش هم آواز شده بود و دستامون رو بی حس می کرد جای همتون

خالی !!!! نمی شه توصیف کنم فقط بایس می بودین تا از نزدیک این اتفاقات عجیب رو

ببینین و باور کنین .

خلاصه با تمام سختی زنجیر چرخ بستیم ولی با اون همه زحمت ای کاش نمی بستیم

چون گره ها از هم باز می شد شگفتی پشت شگفتی !!!!

یه کم که حرکت می کردیم ، پیاده می شدیم و با پارو برفهای روی شیشه رو پارو می

کردیم و خیلی خلاصه میکنم اتفاقات عجیب را که از گفتنش معذورم !!!

باهزار زحمت سر بالائی رو رد کردیم اون هم با هل دادن تو کوری راه آدم برفی شده بودیم

یه مدت به آرامی دوباره حرکت کردیم یکی ده متر مونده به یه جاده اصلی به سفیدی نور

رسیدیم و خارج ازتونل وحشت به ماشین سرعت دادیم یکی چند متر اومدیم جلوتر و پیاده

شدیم جهت برف روبی از سر و رو که پشت سر رو که نگاه کردم ، آرام و بی صدا بود همون

دشتی بود که اول راه دیده بودیم !!! نه کولاکی نه سوزی هیچی !!! اصلا باور نمی کردیم

که زنده ایم و به دنیای عادی برگشتیم .

خلاصه تو اون راه اصلی از هم جدا شدیم تا یه جای دیگه که همدیگرو دوباره ملاقات کنیم

تو یه مکان دیگه ، اینبار گرما و شن میزبانمان خواهد شد بعد از یه هفته که بنده هم اونجا

خواهم بود . 

پس از همین حالا میگم که بعد از یه هفته سه چهار روزی نخواهم بود . التماس دعا  

 اللهم عجل لولیک الفرج  



نظرات شما عزیزان:

molood
ساعت5:30---2 اسفند 1389

salam.eyde shoma mobarak.omidvaram rozaye khobi pishe ro dashte bashid

صابر :

سلام دوست خوبم ممنونم از محبتتون



اولدوز
ساعت13:39---30 بهمن 1389

سلام ممنون که فراموش کردیدهمون سرودونماهنگ براشهداکی بگیرم ازتون؟

صابر :

 سلام دوست خوبم شما اون بار گفته بودین مطالب فکر کردم علاوه بر نماهنگ یه چیز دیگه می خوای چشم تازه رسیدم حتما



shaghayegh
ساعت12:04---28 بهمن 1389

salam saber jan man linketo to 2 ta weblog ham dorost kardam

صابر :

سلام دوست گلم ممنونم از لطفت



shaghayegh 
ساعت18:17---27 بهمن 1389

salam azizam khobi?bebinam in webet jadide?

صابر:

سلام دوست خوبم
بله قبلی رو به لوکس بلاگ تبدیل کردم چون لوکس بلاگ خوب و پیشرفته هست

راستی این عکس کیه ؟ 



adamak
ساعت19:44---26 بهمن 1389

salam ghalebetun mobarak ma upim

صابر:

سلام دوست خوبم حتما میام خدمتتون



سینا
ساعت18:47---26 بهمن 1389

____★★★★★_______★★★★_____

_____★★★★★★★____★★★★★★__

___★★★★★★★★_★★★★★★★★★_ __

__★★★★★★★★★★★★★★★★★★ ★___

__★★★★★★★★★★★★★★★★★★ ★____

__★★★★★★★★★★★★★★★★★★ ★____

__★★★★★★★★ ★★★★★★★★★★__

___★★★★★★★★★★★★★★★★★�� �___

____★★★★★★★★★★★★★★★★___< br />
______★★★★★★★★★★★★★★___

________★★★★★★★★★★★★___

__________★★★★★★★★★_____

___________★★★★★★★ ______

___________★★★★★★ _______

____________★★★★_______

____________★★★_______

___________★★________

__________★_________

_________★__________

________★__________

________★__________

________★_________

_________★__________

___________★__________

_____________★_________

_______________★_________

_________________★_________



آپم زود بیا منتظرم

صابر:

سلام دوست خوبم حتما میام خدمتتون



رامین  
ساعت17:34---26 بهمن 1389

سلام صابر جان

ایول به مطالب زیبات و همچنین لوکس بلاگت

موفق باشی


صابر:

سلام رامین جان ممنونم شماهم موفق باشین



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: